Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (5373 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
rodeo
U
سوار کاری کردن
rodeos
U
سوار کاری کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
rodeos
U
نمایش سوار کاری
rodeo
U
نمایش سوار کاری
staging
U
سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
embark
U
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking
U
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked
U
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks
U
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
to ride and tie
U
اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
cavalry
U
سوار نظامی سوار اسبی
transit area
U
منطقه ترانزیت یا پیاده وسوار کردن بار یا سوار کردن پرسنل
overhauling
U
برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauls
U
سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauls
U
برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhaul
U
سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauled
U
سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhaul
U
برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauling
U
سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauled
U
برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
assembled
U
سوار کردن
fabricated
U
سوار کردن
mounts
U
سوار کردن
rigged
U
سوار کردن
fabricates
U
سوار کردن
fabricating
U
سوار کردن
assemble
U
سوار کردن
rigs
U
سوار کردن
rig
U
سوار کردن
assembles
U
سوار کردن
take up
U
سوار کردن
modulates
U
سوار کردن
modulating
U
سوار کردن
fabricate
U
سوار کردن
enchase
U
سوار کردن
mount
U
سوار کردن
modulate
U
سوار کردن
horse guards
U
گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
jigs
U
ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
jig
U
ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
to give somebody a ride
U
کسی را سوار کردن
to take ship
U
در کشتی سوار کردن
to give somebody a lift
U
کسی را سوار کردن
mounting
U
سوار کردن وسایل
modulating
U
سوار کردن موج
imbark
U
در کشتی سوار کردن
modulates
U
سوار کردن موج
take on
U
مسافر سوار کردن
assemble
U
سوار کردن قطعات
embarked
U
درکشتی سوار کردن
embarking
U
درکشتی سوار کردن
assembled
U
سوار کردن قطعات
staging
U
سوار کردن جا دادن
assembles
U
سوار کردن قطعات
setting up apparatus
U
دستگاه سوار کردن
embark
U
درکشتی سوار کردن
modulate
U
سوار کردن موج
setting up
U
سوار کردن جاانداختن
pick up
U
سوار کردن مسافر
entrain
U
سوار کردن کشیدن
embarks
U
درکشتی سوار کردن
sets
U
سوار کردن جاانداختن
installs
U
سوار کردن جادادن
installing
U
سوار کردن جادادن
install
U
سوار کردن جادادن
set
U
سوار کردن جاانداختن
erect
U
بناکردن سوار یا نصب کردن
erected
U
بناکردن سوار یا نصب کردن
erecting
U
بناکردن سوار یا نصب کردن
erects
U
بناکردن سوار یا نصب کردن
remounts
U
برگشتن دوباره سوار کردن
removable
U
قابل سوار و پیاده کردن
remounted
U
برگشتن دوباره سوار کردن
remount
U
برگشتن دوباره سوار کردن
juryrig
U
سوار کردن موقت وسایل
mounting
U
اسباب سوار شدن یا کردن
remounting
U
برگشتن دوباره سوار کردن
assemblages
U
انجمن عمل سوار کردن
assemblage
U
انجمن عمل سوار کردن
To pick up a passenger.
U
مسافر سوار کردن ( تاکسی ؟ اتوبوس )
piggyback
U
پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
piggybacks
U
پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
ramp
U
محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
ramps
U
محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
port of embarkation
U
بندر سوار شدن یا بار کردن کالاها
the setting of a gem
U
سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
cavalry man
U
سوار در سوار نظام
stage
U
سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
assembly
U
بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
piggyback
<idiom>
U
روی کتف نشاندن ،پشت خود سوار کردن
stages
U
سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
mount
U
قنداق سوار کردن بر پا کردن
assemble
U
سوار کردن گردهمایی کردن
mounts
U
قنداق سوار کردن بر پا کردن
assembles
U
سوار کردن گردهمایی کردن
assembled
U
سوار کردن گردهمایی کردن
roll on roll off
U
روش سوار وپیاده کردن بار روی غلطک حمال
to give one a lift
U
کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
rail loading
U
سوار کردن بار یا پرسنل روی درزینهای راه اهن
roll on roll off
U
سوار کردن و حرکت دادن سریع بار و کالا بین انبارها
transfer loader
U
دستگاه پلکان خودکارمخصوص پیاده و سوار کردن بار از کشتی یا هواپیما
floppies
U
دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy
U
دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy disks
U
دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy discs
U
دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy disk
U
دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
U
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
blow torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
U
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
U
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
To do something slapdash.
U
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash
U
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
modulation
U
سوار کردن امواج انرژی روی امواج الکترومغناطیسی برای ارسال
pence for any thing
U
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing
U
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
mounting
U
وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
reforested
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
stucco
U
گچ کاری کردن
habitual way of doing anything
U
کردن کاری
reconditions
U
نو کاری کردن
recondition
U
نو کاری کردن
reconditioned
U
نو کاری کردن
primes
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
messes
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforces
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
engrave
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
garden
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraved
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforce
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
primed
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraves
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
mess
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforced
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
horse
U
اسب دار کردن سوار اسب کردن
adventurism
U
اقدام به کاری کردن
inlaying
U
خاتم کاری کردن
go near to do something
U
تقریبا کاری را کردن
inlay
U
خاتم کاری کردن
flourish
U
زینت کاری کردن
flourished
U
زینت کاری کردن
flourishes
U
زینت کاری کردن
blackjack
U
مجبوربانجام کاری کردن
to start out to do something
U
قصد کاری را کردن
the proper time to do a thing
U
برای کردن کاری
enamel
U
مینا کاری کردن
calker
U
بتونه کاری کردن
refashion
U
دست کاری کردن
inlays
U
خاتم کاری کردن
to touch up
U
دست کاری کردن
carved
U
کنده کاری کردن
carve
U
کنده کاری کردن
contract
U
مقاطعه کاری کردن
purfle
U
منبت کاری کردن
carves
U
کنده کاری کردن
to brush over
U
دست کاری کردن
carvings
U
کنده کاری کردن
mind to do a thing
U
متمایل کردن به کاری
stunt
U
شیرین کاری کردن
splays
U
منبت کاری کردن
keen set for doing anything
U
مشتاق کردن کاری
shyster
U
دغل کاری کردن
stick with
<idiom>
U
دنبال کردن کاری
manipulation
U
دست کاری کردن
plaster
U
گچ کاری کردن اندود
stunts
U
شیرین کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
U
از قصد کاری را کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
U
محکم کاری کردن
splaying
U
منبت کاری کردن
keen set for doing anything
U
ارزومند کردن کاری
To perform a feat.
U
شیرین کاری کردن
hammers
U
چکش کاری کردن
stunting
U
شیرین کاری کردن
granulate
U
چکش کاری کردن
splayed
U
منبت کاری کردن
spackle
U
بتونه کاری کردن
hammer
U
چکش کاری کردن
lubrication
U
روغن کاری کردن
to intervene in an affair
U
در کاری مداخله کردن
plasters
U
گچ کاری کردن اندود
splay
U
منبت کاری کردن
hammered
U
چکش کاری کردن
reassembling
U
بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembles
U
بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembled
U
بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassemble
U
بستن قطعات سوار کردن قطعات
to incite somebody to something
U
کسی را به کاری تحریک کردن
Recent search history
Forum search
1
Potential
1
incentive
1
strong
1
To be capable of quoting
1
19 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1
set the record straight
1
چیزی که عوض داره گله نداره
1
Arousing
1
pedal pamping
1
construed
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com